بابایی تکونای تو رو احساس کرد
دخترم این روزا منو بابا مشغول خونه تکونی هستیم کم کم بوی عیدو میشه احساس کرد ، روزای خیلی خوبیه مخصوصا تو خونه ی ما. امسال آخرین سالیه که منو بابا سال رو تنهایی تحویل میکنیم، ایشالا سال دیگه سه نفری کنار سفره هفت سین بهترین سال زندگیو با هم شروع می کنیم.... کارهای اصلیو انجام دادیم شستن پرده ها ،تمیزکردن کل آشپزخونه و اتاق خواب فقط مونده یه سری کارهای کوچیک که اونارو کم کم خودم دارم انجام میدم اما حسابی حواسم به تو هست از دیروز تکوناتو احساس نکرده بودم خیلی نگران شدم حرکت تو توی بدن من یعنی سلامتی تو ... بابایی هم نگران شده بود تا اینکه امشب شروع کردی به اظهار وجود.. اگر بدونی چقدر خیالمو راحت کردی.... تقریبا ضربه هات داره محکم تر...
نویسنده :
مامان آیدا و بابا جواد
22:03